ســـراب...

ســـراب

ســـراب...

ســـراب

ســـراب...

تــــورو از دور دلـــــم دیــــد امــــــــا...نـــمیـــدونســـت چــــه ســــرابــــی دیـــــــده...

Instagram: @ amlak_haghani
telegram.me/Amlak_Haghani

خیلی وقت بود اینجا هیچ پیامی نذاشته بودم حتی چک هم نمیکردم،یبار اومدم وارد پنل بشم رمزمو نتونستم برگردونم بیخیال شدم ولی اینبار شد.

چقدر حس عجیبیه بعد این همه سال انگار اون آدم یکی دیگه بود منه امروز یکی دیگست...

امروز جایی وایستادم که شاید چند سال پیش که این وبلاگ رو راه انداختم‌بهش فکر نمیکردم...

امروز حس و حالی دارم که چندسال پیش درکشم برام سخت بود

ولی خوشحالم از چیزی که هستم

قوی تر شدم،دنبال راهایی هستم که منو به هدفام نزدیک کنه،از هیچکی توقعی ندارم،فقط میخوام برم جلو...

اگر به چندسال قبلم برگردم بهش میگم زودتر برای پیشرفت خودت اقدام کن و خودتو درگیر احساسات و حاشیه و آدما نکن،زودتر بزرگ شو،زندگی خیلی فراتر از اونیه که فکرشو میکنی، باید براش تلاش کنی و بجنگی

۰ نظر ۱۴ شهریور ۰۲ ، ۱۵:۱۰
Mahsa H
من فقط نمیخوام کسی بخاطر ناراحتیم یا رفتاری که منشاش اختلالات هورمونیه دلخور شه... 
اینجور موقع ها ترجیح میدم حرفی نزنمو و نشنوم(حتی قربون صدقه)و بذارم برم برعکس بیشتر هم جنسام که دوسدارن پرحرفی کنن و شنیده بشن یا اینکه یکی هی ازشون بپرسه چی شده ...
ولی بدترش اینجاست که همه این رفتارا جوری نمود میکنه که کسی که نخواستی ناراحتش کنی پشت سرهم قضاوتت کنه تا بجای برسه که بگه حتما ازم متنفری...
۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۱۹
Mahsa H

دیگر... نه بحث میکنم...

نه توضیح میخواهم...

نه توضیح میدهم...

نه به دنبال دلیل میگردم...

فقط میبینم...سکوت میکنم و فاصله میگیرم.

۰ نظر ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۱۹
Mahsa H
یسری ادما خیلی دوست داشتنی و قابل احترامن 
ولی وقتی میبینی با اومدن همزبون جدید براشون تورو فراموش میکنن و موضعشونو عوض میکنن حتی میخوان جلو اونا یه چی بار تو کنن که با همزبونای جدیدشون بخندنو جلو اونا ادم باحالی جلوه کنن شاید هنوزم ادم دوست داشتنیی باشن ولی دیگه برای من قابل احترام نیستن...
خواهشاً وقتی دوباره همزبون تازتون رفت قدیمیارو بذارید توحال خودشون باشن مثل وقتایی که دورتون شلوغه و البته بدونین خیلی کارتون زشته وقتی که برای خوب جلوه دادن خودتون یکی دیگرو خراب کنین...
۰ نظر ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۴
Mahsa H
همیشه وقتی میخوام بخوابم این بازیرو انقدر انجام میدم تا مغزام یا همون زامبی هام خونه های ١٠٠ تایشونو کامل کنن که بتونم شانسمو با دوتا بلیط لاتاری امتحان کنم
خب بعضی وقتا خوب میاد میگم خوبه فردارو رو شانسم
بعضی وقتا بد میاد یا جایزه های مسخره میده خودمو قانع میکنم که خب این در مورد شانس امروزم بوده که خداروشکر امروز هم گذشت...
امشب این اومد :
امروزمو باختم یا فردامو؟؟؟
۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۲:۴۹
Mahsa H

(( مشترک مورد نظر پاسخگو نمیباشد))
۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۵۵
Mahsa H

درسته پیش دبستانی نرفتم ولی الان میتونم کتابای پیش دبستانی هارو کامل کنم همیشه که نباید به اون چیزی که دلت میخواد همون موقع برسی باید صبر کنی 

حالا هرچقدر...

شاید بخاطر رسیدن به چیزایی که میخوام مجبور شم تمام عمر صبر کنم 

ولی عذابش اینجاست که 

مثل رنگ کردن شکلای تو کتاب دیگه برام لذت بخش نباشن شایدم حتی ناراحت کننده یا بدتر از اون...

۰ نظر ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۰۴
Mahsa H

۰ نظر ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۲۳
Mahsa H
اولش که میگفت هرچی تو بخوای قول میدم جوری که سرم بره قولم نمیره چون دیگه نمیخوام از دستت بدم...بعدش بخاطر شمال رفتن مجبور شد زیر قولش بزنه...دوباره قول داد،نه نمیذارم دیگه ناراحت بشی نمیخوام از دستت بدم،بذار برگردم خودت میبینی چجوری سر قولم هستم...
اونوقت حالا که نذاشته ٤ روز از قولش بگذره و بازم زده زیرش اومده میگه میخوام نظرتو بدونم...
یهو بگو مارو دایورت کردی بزنیم به بیخیالی دیگه این فیلما چیه بازی میکنی...
۰ نظر ۱۸ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۰۸
Mahsa H
آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمعن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده...
از آدم بی خطا می ترسم،از آدم دو خطا دوری میکنم اما پای آدم تک خطا می ایستم.
(رضا امیرخانی)
۰ نظر ۱۲ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۱۹
Mahsa H

باید فراموش کنم...فراموش که نه باید همه چیز رو نادیده بگیرم باید بگذرم از اینده ای که تو گذشته برا خودم ساخته بودم تا بتونم حالی که خرابرو درستش کنم...

شاید یک روز که خاطراتمو مرور میکردم خندم بگیره به حال الانم به بی خوابی هام به خیلی چیزا...

ولی نه مرگ رویا های ادم هیچوقت فراموش یا خنده دار نمیشه حتی تو اینده هم هرچقدر احساس خوشبختی کنی هرچقد زندگیتو بهتر از رویاهات ساخته باشی بازم اگه اون ادمی که باهاش ایندتو دیده بودی نباشه یه خلعی تو وجودت حس میکنی که باعث میشه هیچوقت خودتو خوشبخت نبینی...

دردناکتر میشه وقتی که میفهمی اون ادمی که تو باهاش ایندتو ساختی دیگه وجود نداره ... اینکه میفهمی ادما با تصویری که تو ازشون داری خیلی فرق دارند ولی تو با تصویری که ازشون برا خودت درست کردی ایندتو ساختی نه خود اون ادم...

این تضاد خیلی عذاب اوره...اینکه هیچکس دیگه اون نمیشه حتی خودش... 

کاش میشد قسمتی از حافظه رو پاک کرد...بعضی وقتا الزایمر میتونه یه درمان باشه...

۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۵۳
Mahsa H
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۴۳
Mahsa H

میگــُفتَمــ 

دوسِت دارَمــ 😍

میگــُفتے 

مَن بیشتَــــــر❤

میگــُفتَمــ 

مَـــــن بیـــــــــشــــــــتَـــــــر😡

مــیگُــفتے 

نہ مــــن😡

دِلـــم بِہ اینا خـــوش بــود کِہ رَفتے از پیشَمــ😏

فِقَـــــط خـواستَمــ بِت ثابِت کُنَمــ مَن 

بیشتــــَـــــــــر :))))😔💔💔

۰ نظر ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۴۸
Mahsa H
اصلا عاقلانه نیست تجربه غلط گذشترو دوباره تجربه کنی...
یه زمانی خیلی خوشحال بودم که بالاخره یه روزی میرسه و رو میکنم به همه و با خوشحالی و سرافرازی میگم دیدین اشتباه نکردم...
ولی الان هرکی بهم میرسه میگه دیدی بهت گفتم گوش نکردی...
حالا توام خیلی شبیه به اشتباه گذشتمی 
من یه اشتباهو دوبار تکرار نمیکنم که ایندفعه همه بجز زخم زبون انگشت شصتشونم نشونم بدن...


+ میدونم جواب دوست دارم سکوت یا شب بخیر نیست... ولی چاره نیست...
۰ نظر ۰۳ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۵۶
Mahsa H

۰ نظر ۰۳ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۴۳
Mahsa H

حرمتها که شکسته شد
مسیح هم که باشی نمیتوانی دل شکسته را احیا کنی 
انچه در دستت بود امانتی پنهان بود حراج شد 
انچه نباید بگویی گفته شد
فاجعه را یک عذر خواهی درست نمیکند
حرف، حرف ویران کردن دل است
نه دیواری خراب کنی از نو بسازی
دلی که ویران کردی قصری بود که خود ساکن آن بودی"
راستی حالا که خود را بی خانه کردی
با آوارگیت چه میکنی
شاید به خرابه های جا مانده از دیگران پناه میبری...

۰ نظر ۰۲ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۰۵
Mahsa H

امروز فهمیدم جا دادن ٣ تا کتاب تو مغز ادم در مدت زمانی کم، کمترین عوارضش میتونه سردرد باشه...

ولی عوارض جا دادن چندتا آدم تو یه دل چیه؟؟؟

۰ نظر ۳۰ دی ۹۴ ، ۲۱:۲۴
Mahsa H

مثلا بعد ناهار اومدم یکم چشامو ببندمو استراحت کنم

ولی چشامو که بستم همه کارا و حرفایی که هیچوقت نزدما قرار نیست بزنم اومد جلو چشمم بدتر خسته شدم...

مرسی مامان که صدام کردی پاشم حاضر شم❤️❤️❤️

وگرنه معلوم نبود بجز دستم کجارو دیگه با خاکستر سیگاری که براش روشن کرده بودم میخواستم بسوزونم...

۰ نظر ۲۶ دی ۹۴ ، ۱۴:۴۹
Mahsa H

شاید اگه به منم میگفت: قراره رو هزارتومنت ١٠٠ میلیون بذاری نه رو ١ میلیاردت...خب منم وسوسه میشدم.

۰ نظر ۲۵ دی ۹۴ ، ۱۸:۰۵
Mahsa H

داشتم نماز میخوندمو مکالمه مامانمو با خالم و رفع فتوا های غلط توسط داداشمو هم گوش میکردم که چقدر دلم میخواست یهو داد بزنمو صدامو بهشون برسونم که فلان چیز مکروه ولی به وفور ازش استفاده میشه...که شنیدم مامانم دقیقا همون جمله ای که تو ذهنمو رو زبونم بودو گفت و من یه نفس راحت کشیدم بابات حرفی که تو دل من بودو مامانم به زبون اورده بود...

٤ رکعت بعدیو شروع کردم که ایندفعه تلفن زنگ خوردو بازم با همه وجودم دوسداشتم نمازمو قطع کنمو بگم که بهش بگو بیاد اینجا هی زنگ نزنه که بازم دقیقا مامانم حرف منو زدو باعث شد با خیال راحت ٤ رکعتمو تموم کنم که هیچ ٢ رکعت غذای صبحمم بخونم...

۰ نظر ۲۵ دی ۹۴ ، ۱۶:۲۶
Mahsa H

سخته ادم برا مامانش که میدونی از خودتم بهتر میشناستت بگی خوبه حالت و التهاب چشات یا تخت نشینیت بخاطر سرما خوردگیه...


۰ نظر ۰۲ دی ۹۴ ، ۰۱:۲۲
Mahsa H


بترس از او که سکوت کرد
وقتی دلش را شکستی...
او تمام حرف هایش را به جای تو بخدا زد
و خدا خوب گوش میکند و خوبتر یادش میماند
خواهد رسید روزی که خدا
تمام حرف های او را سرت فریاد خواهد کشید ...
و تو آنروز درک خواهی کرد
چرا گفته اند:دنیا؛دار مکافات است!

۰ نظر ۲۵ آذر ۹۴ ، ۲۳:۱۴
Mahsa H

درسته عمرشو کرده بود طفلی تازه زیر دست من فک نمیکردم انقدرها دووم بیاره ولی بازم بصورت خیلی فلج جوابگو نیازهام بود.

انگار متوجه حرفام شده بود که میخواستم سرش هوو بیارم و از دستش خسته شده بودم

بهش بر خوردو خودش کلک خودشو کند البته منم بی تقصییر نبودما

ولی خیلی از خاطراتم چه خوب و چه بد کنار اون بود

یا بهتره بگم خیلی از لحظات خوب و بدم توسط اون ثبت شده بود

ولی نموند و قبل از روز موعود دست منو گذاشت تو پوست گردو

خدایش بیامرزد..

۰ نظر ۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۳:۱۴
Mahsa H

شروع سراب:

بالاخره تونستم طلسمو بشکنمو کاری ک خیلی وقته تصمیم گرفتم و بهش فکر میکنمو عملی کنم

سرابو ساختم...

ولی چرا سراب!!!

شاید بعضی وقتا فک میکنم که کاری ک میخوام بکنم یا تصمیمی ک گرفتم به استناد حرفای که از اطرافیانم شنیدم یا اطرافیانم خودشونو با اون حرفا معرفی کردن خب پس حتما مخالفتی نمیکنن چه بسا شاید خوشحال هم بشن ولی وقتی ک حرفمو میزنمو تازه میفهمم که اون حرفا اون ظاهر فقط یه سراب بوده...

از این نوع سرابا تو زندگیم زیاده

شاید بعدها اسم مناسب تری اومد تو ذهنم ولی الان تنها واژه مناسب ذهنم مخصوصا تو این شرایط همینه...سراب 1

 

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۴ ، ۱۶:۲۷
Mahsa H