ســـراب...

ســـراب

ســـراب...

ســـراب

ســـراب...

تــــورو از دور دلـــــم دیــــد امــــــــا...نـــمیـــدونســـت چــــه ســــرابــــی دیـــــــده...

Instagram: @ amlak_haghani
telegram.me/Amlak_Haghani

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سراب» ثبت شده است

شاید اگه به منم میگفت: قراره رو هزارتومنت ١٠٠ میلیون بذاری نه رو ١ میلیاردت...خب منم وسوسه میشدم.

۰ نظر ۲۵ دی ۹۴ ، ۱۸:۰۵
Mahsa H

داشتم نماز میخوندمو مکالمه مامانمو با خالم و رفع فتوا های غلط توسط داداشمو هم گوش میکردم که چقدر دلم میخواست یهو داد بزنمو صدامو بهشون برسونم که فلان چیز مکروه ولی به وفور ازش استفاده میشه...که شنیدم مامانم دقیقا همون جمله ای که تو ذهنمو رو زبونم بودو گفت و من یه نفس راحت کشیدم بابات حرفی که تو دل من بودو مامانم به زبون اورده بود...

٤ رکعت بعدیو شروع کردم که ایندفعه تلفن زنگ خوردو بازم با همه وجودم دوسداشتم نمازمو قطع کنمو بگم که بهش بگو بیاد اینجا هی زنگ نزنه که بازم دقیقا مامانم حرف منو زدو باعث شد با خیال راحت ٤ رکعتمو تموم کنم که هیچ ٢ رکعت غذای صبحمم بخونم...

۰ نظر ۲۵ دی ۹۴ ، ۱۶:۲۶
Mahsa H

سخته ادم برا مامانش که میدونی از خودتم بهتر میشناستت بگی خوبه حالت و التهاب چشات یا تخت نشینیت بخاطر سرما خوردگیه...


۰ نظر ۰۲ دی ۹۴ ، ۰۱:۲۲
Mahsa H


بترس از او که سکوت کرد
وقتی دلش را شکستی...
او تمام حرف هایش را به جای تو بخدا زد
و خدا خوب گوش میکند و خوبتر یادش میماند
خواهد رسید روزی که خدا
تمام حرف های او را سرت فریاد خواهد کشید ...
و تو آنروز درک خواهی کرد
چرا گفته اند:دنیا؛دار مکافات است!

۰ نظر ۲۵ آذر ۹۴ ، ۲۳:۱۴
Mahsa H

درسته عمرشو کرده بود طفلی تازه زیر دست من فک نمیکردم انقدرها دووم بیاره ولی بازم بصورت خیلی فلج جوابگو نیازهام بود.

انگار متوجه حرفام شده بود که میخواستم سرش هوو بیارم و از دستش خسته شده بودم

بهش بر خوردو خودش کلک خودشو کند البته منم بی تقصییر نبودما

ولی خیلی از خاطراتم چه خوب و چه بد کنار اون بود

یا بهتره بگم خیلی از لحظات خوب و بدم توسط اون ثبت شده بود

ولی نموند و قبل از روز موعود دست منو گذاشت تو پوست گردو

خدایش بیامرزد..

۰ نظر ۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۳:۱۴
Mahsa H